-
انتظار لعنتی
سهشنبه 1 اسفند 1396 00:33
یکی دوسالی هست که انتظار رسیدن خبر مرگ عزیزان باب شده است . وقتی بعد از دو هفته از دل آتش و از زیر صدها تنُ آهن مذاب جنازه های سوخته را بیرون آوردند.. همه خانواده های دلسوخته تا آخرین پیکر خاکستر شده انتظار زنده بودنشان را می کشیدند. وقتی سنگ های معدن سیاه بر سر معدن چیان بی گناه آوار شد ، همراه با همه خانواده های...
-
ققنوس هایی که از دل آتش زاده شدند...
چهارشنبه 27 دی 1396 00:19
چه پارادوکس غمگینی شد دریای آتشی که دلهایمان را خاکسترکرد.. هنوز از جمهوری و چهارراه استانبول تکه های دلمان را از زیر خروارها آهن و سنگ پلاسکو جمع نکرده بودیم هنوز شعله های آتش در نی نی چشمهایمان زبانه می کشید که سانچی از دل دریاهای دور دیگر بار همه ما را به ماتمی کشاند که انگار ساحلی نداشت. اصلن این روزها چشم هایمان...
-
قطعی تلگرام فلج شدن زندگی نیست!
دوشنبه 11 دی 1396 17:27
بیست و چهارساعت می شود که تلگرام و شبکه های مجازی قطع هستند. دلیلش هم واضح است و دولت هم به روشنی اعلام کرده که بخاطر تجمعات غیرقانونی و به وجود نیامدن اعتراضات سازماندهی شده ، تلگرام و اینستاگرام محدود می شود و کمی هم چاشنی دلخوشی به آن اضافه کرده که مقطعی است. راستش را بخواهید ، در مملکتی که از 24 ساعت 20 ساعتش را...
-
چراغ بدستان صبحیم
پنجشنبه 7 دی 1396 00:26
این روزها اتفاقات عجیب و غریب در حال رخ دادن است . زلزله ... خشکسالی ، دروغ ... گرانی ، تصادفات جاده ای .. ... ترس ، وحشت از ثانیه های بعدی ... همین دوماه قبل بود که زلزله کرمانشاه همه قلبهای هموطنان را لرزاند ... . بعد انگار این لرزش زیر زمینی ، مثل ماری زخم خورده ، پیچید و پیچاند و به تهران رسید ..مردم خسته از فشار...
-
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
دوشنبه 22 آبان 1396 11:42
به یاد همه ی قربانیان زلزله کرمانشاه ، سرپل ذهاب و... همین دیروز، همین عصر پدر قول جمعه و پارک را به بچه هایش داده بود... خانواده ای در تکاپوی جشن فرزندشان بودهاند... چیزی نمانده بود که صفرهم تمام شود و با دستمال های رنگی بر سر مردان و زنان ایل بچرخد ، همین دیروز بود که خبر تولد فرزندشان را با شوق تمام دادند...همین...
-
هزارچراغ روشن در شب
دوشنبه 8 آبان 1396 23:46
هزارچراغ روشن در شب، شهری را زیبا می کنند وقتی از بالای کوه شهر را که غرق نور و روشنی است می بینی و در خلسه ای آرام ، تو را به درونش می کشانند ... حالا چه فرقی می کند که ازاین همه چراغ روشن یکی اش خاموش باشد به زیبایی شهر از آن بالا که بر نمی خورد... اما وقتی نگاه دلت پر می کشد به همان تاریکی ، احساس می کنی همه دنیایت...
-
دوستت دارم مادر
شنبه 6 آبان 1396 21:41
به تماشایت می نشینم. به تماشای تو که آینه ی تمام قد خاطراتم هستی از کودکی تا امروز ... از امروز تا هنوز. به تماشایت می نشینم. تابلوی بی نظیری هستی از همه رنگ ها و عطرها.. چه نقاش با حوصله ای تو را بر بوم کائناتش کشیده است که هرگز رنگ نمی بازی ، هیچ وقت غبار نمی گیری... چشمهایت ، یادآور سالها نجابت و پاکی است و دستهایت...
-
مرز بهشت و جهنم
شنبه 8 مهر 1396 18:42
بچه که بودم مرز بین بهشت و جهنم ، نماز خواندن بود و روزه گرفتن و اصول و آداب و سوالات شب اول قبر. بچه که بودم مادر همیشه اسم امام ها را با حوصله کنار هم می چید و برایم می خواند، می خواند و من باید برای اینکه شب اول قبرم سربلند ازاین کنکور بیرون بیایم ، با دقت همه امام ها را به ترتیب می شمردم ، و همیشه هم امام نقی و...
-
باورهای اصلاح شده من
پنجشنبه 23 شهریور 1396 15:52
کتاب برمی دارم تا بخوانم .. تا سطح مطالعه کشور را ثانیه ای، حتی ورقی بالاتر ببرم ،اما انگار حوصله ام قدم از قدم برنمی دارد... این روزها سخت می گذرند ، سخت تر از زمانی که فکر می کردم چقدر روزها و شب هایم سخت بوده است!! این روزها وقت غصه خوردن هم ندارم ... حتی وقت شعر گفتن و نوشتن! صبح نه مثل همیشه آرام، که انگار شوکِری...
-
حسرت
یکشنبه 5 شهریور 1396 22:01
راه می روم و خیره می شوم به آدمها و ماشین ها ... من اینجا چکار می کنم بین این همه آدم .. آدم هایی که می خندند . آدم هایی که بی وقفه حرف می زنند. آدم هایی که غم هایشان را با بغض فرو می برند و بعد لبهایشان کش می آید که یعنی خوشبختند. که یعنی بی دردند و آرام. من گم شده ام میان خاطرات دیروز و اتفاق های امروزم . من گم شده...
-
خواب های لعنتی
چهارشنبه 18 مرداد 1396 00:19
لعنت به خوابهای خوبم که هوایی ام می کنند... رویاهایی که مثل بهشت می افتند وسط جهنم زندگی ام.. دستم را می گیرند و می برند پشت دریاهاو آن سوی جنگل و رود و باغ... آخ خدا باغ... همیشه ته خوابهایم می رسد به باغ کودکی هایم... همان درخت بلوط تنومندی که زیر سایه اش هفت سنگ بازی می کردیم... همان درخت سیبی که نوه های بازیگوش می...
-
تکثیر
سهشنبه 10 مرداد 1396 10:19
آدم ها تکثیر می شوند از دو به چهار و چهار به هشت ...همینطور تصاعدی تا بی انتها و رها می شوند در گوی رنگینی به نام زمین. آدم ها بی هیچ کنترلی تکثیر می شوند از دو به بی نهایت .. تکثیر آدم ها دونوع است . تکثیر مثبت پر از میوه های شیرین و مفید و تکثیر منفی پر از میوه های تلخ و مضر آدم ها مثل گیاهان بی آنکه خود بدانند...
-
شمال شرقی ترین نقطه
دوشنبه 9 مرداد 1396 10:36
در خیابان راه می روم و خیره به مردمان شهر کوچکم نگاه می کنم و حواسم پرت می شود به درون شان و حواسم می رود به نوع نگاهشان ، به لبخندشان که گاه شاد است و گاه غمگین. من خیره می شوم به آدم هایی که با شکل ها و تیپ های مختلف درونشان مثل آسمان مرداد این روزهای شهرم پراز آبی روشن است. من متعلق به سرزمینی هستم که مردمانش ساده...
-
حادثه خبر نمی کند!
سهشنبه 27 تیر 1396 11:46
وقتی صدای جیغ ترمز ماشین همراه با لرزش پاهایم و وای گفتن آهسته دوستم از اینکه خطر از بیخ گوشم گذشته خیالم را راحت کرد... و راننده ای که فقط دستهایش را به علامت تسلیم بالا برده بود و نگاهم می کرد .. آرامش عجیبی پیدا کردم. من از مرگ نترسیدم . شاید همه چیز در یک ثانیه اتفاق افتاد... و ما از خیابان به سلامت عبور کردیم و...
-
لولویی که دخترک را با خودش برد!
پنجشنبه 22 تیر 1396 14:31
- سلام عمو! سرش را چرخاند ، درست روبرویش، دخترکی هفت ساله با لباس های شاد و روسری که یک پرش یه آسمان اشاره می کرد.. - سلام ! دخترک با همان گویش و لهجهی زیبای ترکی اش گفت: - عمو میشه آب بخورم ! مرد همچنان خیره به دستها و چشم های دخترک ، اشاره کرد که بیاید داخل مغازه ، ظهر بود و همه جا خلوت. دخترک لیوان را برداشت ، و...
-
مرگ
چهارشنبه 21 تیر 1396 13:01
ممکن است همین الان که داری به ده سال بعدت فکر می کنی و آنقدر ذهنت را درگیر آرزوها و رویاهایت کرده ای از ماشینی که از مقابلت می آید و هی بوق می زند و هی چراغ می دهد تا از وسط خیابان که ایستاده ای رد شوی ، غافل بمانی و ناگهان صدای ترمز شدید و تکان های ممتد و ضربه ای محکم و بعد احساس سبک شدن آخرین اتفاقی است که برایت می...
-
بند دل
پنجشنبه 15 تیر 1396 22:22
بند رشته ای نازک است که با کوچکترین تلنگری ممکن است پاره شود ، یا با تیزی چاقوی برنده ای ممکن است کلی با درد و زخم از منشاء خودش جدا شود مثل بند ناف.. اما گاهی بندها در زندگی هستند که می شوند همه چیز آدم ، این بندها به جایی وصلند که نه دیده می شوند و نه می توانی آن ها را ببُری و بیندازی اش دور. نه می توانی بیندازیش...
-
تابستان
جمعه 2 تیر 1396 09:33
تیر و تابستانی که به هر چه شبیه است جز خودش، جمعه اش را با هوایی ابری و خنک شروع می کنم. دیشب دیر خوابیدم و با خواب های عجیبی که نصفش در خانه بود و بقیه اش در جاده با آدم هایی که چهره هایشان معلوم نبود به صبح رسیدم. صبحی که پر از ابر و دلگرفتگی است . امروز آخرین جمعه ماه رمضان است، و اولین جمعه تابستان. خیلی دلم می...
-
بغض
سهشنبه 23 خرداد 1396 10:26
بغض یعنی هجوم دردی که دیگر گنجایش ماندن در دل را ندارد و همینطور بالا می آید ، بالا می آید تا به بیخ گلو برسد... بعد اشک می شود و فرو می ریزد... بغض در هر حالتی که باشد حس خوبی نیست... شرمی دارد که صاحب بغض اصلا دلش می خواهد بمیرد اما این بغض لعنتی اش نشکند. امروز وقتی این شعر را برای مادر می خواندم بغض نمی گذاشت. بغض...
-
آب و هوای حال ما
جمعه 19 خرداد 1396 11:27
آب و هوا هم مثل حال و هوای ما به هم ریخته است ، نه به دیروز و دیشب که از گرما و باد گرمش داشتیم می پختیم و نه امروز صبح که با هوای ابری و باد سرد پنجره ها را بسته ایم.. مکافات ما با تنظیم داروهای پدر همچنان ادامه دارد... پدر یک روز درمیان حال و هوایش درست مثل آب و هوای این روزهاست ... یک روز در سلامتی و هوشیاری کامل...
-
ایران زخمی من
چهارشنبه 17 خرداد 1396 17:53
ایرانی ها به مهربانی و مهمان نوازی معروفند... در هر جای وطن، شمال تا جنوب ،غرب تا شرق که بروی ، در ِهمه ی خانه ها به روی مهمان ها باز است ... ایرانی ها به غیرت معروفند، وقتی اتفاقی برای دوست و آشنا و حتی غریبه ای در گوشه کنار شهر بیفتد ، همه وجودشان می شود تعصب و غیرتی که می تواند کوه را جابجا کند. ایرانی ها به صبوری...
-
ما نسل دردیم
پنجشنبه 11 خرداد 1396 11:06
ما درد داریم که پروفایل تلگراممان پر می شود از حرفهای نگفته ، از آرزوهای نرسیده، خشم های فروخورده. ما درد داریم که نوشته هایمان پر می شود از طنزهای تلخ ، از بغض های خاموش. ما درد داریم که همه وقتمان سرمان توی گوشی و گروههاست تا لحظه ای و ساعتی فراموش کنیم که چقدر زندگی سخت است و زندگی کردن سخت تر. ما درد داریم که شب...
-
ماه رمضان
شنبه 6 خرداد 1396 19:26
انگار همین دیروز بود .. شبهای رمضان ، سحری ها ، روزهای پر از گرما و عطش و انتظار شنیدن اذان مغرب و سفره ی رنگین افطار... آه چه زود آن سالهای پر از مهربانی و نعمت گذشت! هر سال که می گذرد ، انگار دورتر می شویم ، از همه ی آن روزهای گرم تشنگی و شبهای دعا و عشق و خلوص. نیمه شب وقتی غرق در خواب شیرین بودیم با به هم خوردن...
-
هیچکس هیچکسی را نشناحت!
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 13:59
وقتی ساختمان پلاسکو فروریخت هیچکس حتی نزدیکترین افراد آنهایی که زیر آتش چهارصد درجه ای و چند صدهزار تنی سوختند و خاکستر شدند آخرین لحظه های رفتنشان را ندیدند آخرین ناله هایشان را نشنیدند ... وقتی هواپیمای در حال سقوط دیگرچاره ای جز مرگ ندارد هیچکس جز همان مسافران حس تلخ احتضار را نمی فهمند. حرفها و ناله ها و...
-
چشم ها را باید شست!
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 12:31
چشم هایم را که می بندم ، حس می کنم همان دخترک شیطان سر به هوا با موهایی کوتاه هستم که همه زندگی ام خلاصه شده در دوچرخه قرمز رنگی که صبح علی الطلوع در کوچه ها ول است و ظهر مادر و خواهر بیچاره با پرس و جو او را از محل جمع می کنند... دختری که خبر ندارد چه روزهای غمگین و پرحادثه ای را باید درآینده تجربه کند. چشم هایم را...
-
زادروز
دوشنبه 28 فروردین 1396 15:46
روز بود یا شب، حتی مادر هم یادش نمی آید که دخترکش را چه موقع به دنیا آورده است . دخترکی نحیف که امیدی به ماندنش نبود. دخترکی که شاید آرزویشان بود پسر بشود .. دخترک بزرگ شد ، آرزوها و رویاهایش هم با او قد کشید ... اهل عروسک و بازی های دخترانه نبود ... شاید وقتی جنین بوده آرزوی مادر را شنیده بود که دلش می خواست به...
-
قانون زمان
چهارشنبه 23 فروردین 1396 10:05
صبح که گوشی را روشن می کنم و وارد تلگرام می شوم ساعت هشت به وقت جدید است... هیچ جنبش و حرکتی نیست.. اگر پیغام و پستی هست مربوط است به چندساعت قبل به وقت نیمه شب... ساعت یازده صبح که می شود آرام آرام چراغ وایفاها یا به قول دوستم وفاها روشن می شود و جالب تر اینکه پستهای شاعرانه و عاشقانه صبح بخیر از هرگوشه و کنار گروهها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1396 12:35
سیزده بدر باشه و مثل همه سیزده بدرها... نه، بدتر از همه سیزده بدرهای هرسال چندتا چشم غمگین توی سکوت دلگیر روبروت بهت زل زده باشن. هوا هم تا دلت بخواد سرد باشه و ابری... اونوقت به مصداق مصرع حافظ : کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها، به سبزه ای فکر کنی که توی ایوون جاخوش کرده و ندونی کدوم باغ و جنگل و رودخونه ای پرتش کنی
-
خواهرانه ها
جمعه 11 فروردین 1396 20:07
پچ پچ خواهرانه شان را که می بینم دلم غنج می رود. بعد اشک هایشان و بغضی که دلم را می لرزاند.. مادر حرف می زند و خاله همدردی می کند و آرام اشک می ریزد..چقدر دوستشان باید داشته باشم که در کلام بگنجد..!؟ مگر میشود عاشقشان نشد!؟ بعد از چند دقیقه دوباره پچ پچ هایشان رنگ لبخند می شود.. گوش که تیز می کنم... من هم لبهایم کش می...
-
معجزه
یکشنبه 6 فروردین 1396 18:56
زل زده ام به جسم تکیده ای که یک روز نگاهش پر از بزرگی و صلابت بود. زل زده ام و آرزو می کنم که ناگهان معجزه ای اتفاق بیفتد و او ناگهان چشم هایش را باز کند لبخند بزند و با همان پاهایی که دیگر نمی تواند حتی بایستد همه ی طول و عرض هال را طی کند و با آشفتگی و تعجب بپرسد چه اتفاقی برای من افتاده ؟ و بعد با قدمهای استوارش...