ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

به یاد همه ی قربانیان زلزله کرمانشاه ، سرپل ذهاب و...


همین دیروز، همین عصر پدر قول جمعه و پارک را به بچه هایش داده بود... خانواده ای در تکاپوی جشن  فرزندشان بوده‌اند... چیزی نمانده بود که صفرهم تمام شود و با دستمال های رنگی بر سر مردان و زنان ایل بچرخد ، همین دیروز بود که خبر تولد فرزندشان را با شوق تمام دادند...همین دیروز بود که فرزند دانشجویشان را با ذوق و امید به بدرقه کردند.. اصلا تو فرض بگیر مادربزرگ و پدربزرگی بعد از سالها تلاش و عاقبت بخیرکردن فرزندانشان نشسته اند و دارند سریال مورد علاقه شان را می بینند.

همه اش چند لحظه ، به ثانیه هم نکشید...تاریکی و خاک و تلی از آهن و سیمان بود که بر سرشان می ریخت. همه آرزوها و فرداها و امیدها  در همان چند لحظه  تمام شد... و سکوت سکوت و آژیر و چراغ هایی که  دل هر انسانی را می لرزاند..

تمام شد... مثل همان شب تاریک که طاهره در بم تمام شد، انگار خواب بود ، بودنش را همان چند لحظه ریزش آوار به نبودنی ابدی کشاند، طاهره زیر آوار نفس کشید و فریاد زد  و کمک خواست اما ....  گوش زلزله  بیرحم تر از شنیدن این همه فریاد بود...

تمام شد... مثل همان شب دردناک منجیل ، رودبار و زیتون هایی که به بار ننشسته سربه خاک ساییدند.

تمام شد.. مثل همان بعد از ظهر سرد برفی بجنورد  و روستاهایی که غریبانه به خاک نشستند.

آخ فروغ ....  چرا هرچه می خوانمت تمام نمی شوی؟ چرا هرچه برای شعرهایت می میرم تمام نمی شوم؟

«همه می ترسند همه می ترسند اما... آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟

حالا ما در آستانه  فصلی سرد ایستاده ایم . در محفل عزای آینه ها  ...

تمام شد... مثل آگاهی رگه های شعور در ذهن سرد و منجمد آوار ، تمام شد.

سردمان است ، سردمان است و انگار دیگر هیچوقت گرممان نخواهدشد. مثل دیشب و همه شب هایی که از بیم ویرانی دستهای لرزانمان را روی شعله های سرگردان گرفتیم و به بی فرداییمان خیره شدیم.

در کوچه های شهر باد می آید و این آغاز ویرانیست...

 ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.