ققنوس هایی که از دل آتش زاده شدند...

چه پارادوکس غمگینی شد دریای آتشی که دلهایمان را خاکسترکرد.. هنوز از جمهوری و چهارراه استانبول تکه های دلمان را از زیر خروارها آهن و سنگ پلاسکو جمع نکرده بودیم هنوز شعله های آتش در نی نی چشمهایمان زبانه می کشید که سانچی از دل دریاهای دور دیگر بار همه ما را به ماتمی کشاند که انگار ساحلی نداشت.
اصلن این روزها چشم هایمان را دوخته ایم به حادثه ها. انگار گره خورده ایم به دل های لرزان کرمانشاه... وصل شده ایم به مادران داغدیده.. این آتش در آب افتاده، انگار چشمان به خون نشسته ماست که اشک می شود که درد می شود که زنده زنده در آتش می سوزد و آب می شودو خاکسترمان می کند..
روحتان آرام غنوده بر نیلگون دریاهای دور. شما همان پرندگان سپیدبالی هستید که بی گمان به شهر نور و آفتاب رسیده اید.
بی شک پشت دریاهای دورآنجا که شما دل به دریا زدید شهری است.... به شهر رسیدگان دریادل روحتان وسیع تر از همه مرغان خوش آواز بهشتی..!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.