باورهای اصلاح شده من

کتاب برمی دارم تا  بخوانم .. تا سطح مطالعه کشور را ثانیه ای، حتی ورقی بالاتر ببرم ،اما انگار حوصله ام قدم از قدم برنمی دارد... این روزها سخت می گذرند ، سخت تر از زمانی که فکر می کردم چقدر روزها و شب هایم سخت بوده است!! این روزها وقت غصه خوردن هم ندارم ... حتی وقت شعر گفتن و نوشتن! صبح  نه مثل همیشه آرام،  که انگار شوکِری به تنم وصل شده باشد از خوابهای  خوب بهشتی ام ناگهان پرت می شوم به دنیایی که  دستهایش را به دور گردنم انداخته فشار می دهد ، آنقدر که رد کبودی اش زندگی ام را سبز می کند.. قوی تر می شوم  و شب وقتی تن خسته ام را به تخت می کشانم ، حس می‌کنم امروز چقدر خوب بوده است ، چقدر خوب بوده ام ! چقدر زندگی کرده ام ! 
این روزها می خواهم چند دقیقه ای فیلم ببینم ، تا کمی از زندگی آدم ها در همین قاب شیشه ای کوچک مانیتورم باخبر بشوم باز هم ناگهان فیلم زندگی خودم بر پرده ی بزرگی به اندازه همه ی عمرم از مقابل چشمانم عبور می کند... کدام فیلم می تواند این همه ماجرا را در دل خودش جا بدهد.  گاهی فکر می کنم  آدم هایی که هر روز می بینم ، توی خیابان و مغازه ها و پیاده روها  خودشان فیلمنامه های قطوری هستند از درد ها و خوشی ها  و سختی ها و اشکها و لبخندها ... فیلم های حجیمی که  اگر اکران شوند اسکار همه ی دوره ها را از آن خود می کنند.
 این روزها ، قوی شده ام، ایمانم ، باورم به همه چیز تغییر کرده است . این روزها با دردهای خواهرم ، با اشکهای مادرم ، با سکوت پدرم و دستهایش که هنوز آسمان را می کاود و انگار در دنیایی دیگر با آدم هایی دیگر حرف می زند ، قوی تر شده ام.. حالا دیگر لبخندهایم واقعی است ، ترس هایم موهوم نیست و زندگیم پر شده از واقعیتی که  پایانش آسمانی است آبی که خدا از آن بالا   هرلحظه به من لبخند می زند... و سر درگوشم آهسته می گوید: «ما آدم ها را در رنج آفریدیم»، صبور باش بنده‌ی من ، صبور!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.