-
کنیزحاج باقر !!
یکشنبه 23 خرداد 1395 11:34
فیلم شهرزاد را مطمئناً همه اگر ندیده باشیم . بیشتر ماها دیده ایم و کلی هم از دیالوگ های آن استفاده کرده ایم ... سریال شهرزاد تلفیقی از ژانر سیاسی و اجتماعی و رمان است اما قسمت مهمی که خیلی های ما خیلی به آن توجه نداریم نوع زندگی و حتی نوع دیالوگ هایی است که در آن به کار رفته است.. نوع ادبیاتی است که بدون شک من عاشق...
-
دوستت دارم !
پنجشنبه 20 خرداد 1395 20:38
گاهی لنگ گفتن یک دوستت دارم می شویم . خودخواهانه به خودمان می باورانیم که هنوز فرصت هست .. فردا حتما دوستت دارم را به او خواهم گفت . گاهی می شود که فرصت هایمان ، همان لحظه هایی که یک عمر بی خیالش بودیم می شود آرزو و می چسبد کنج گلویمان... بعد هی هفته ها و ماهها و سال ها می گذرد و ما می شویم دوعدد آدم بیگانه که از...
-
آرشیو سیستم من !
چهارشنبه 19 خرداد 1395 20:47
همیشه اعتراف کرده ام آدم شلخته ای بوده ام.. خیلی به درد جارو و پارو کردن و مرتب کردن اتاق و عوض کردن دکور هم نبوده ام .. و همیشه اعتراض خانواده و دوستانم را بخاطر این بی حوصلگی هایم شنیده ام و سعی کرده ام با سکوتم خیلی خشمگینشان نکنم... اما وقتی صحبت نوشتن و شعر و ادبیات و عکس می شود... شاید با انضباط ترین و مرتب ترین...
-
رمضان آن سالها ...
سهشنبه 18 خرداد 1395 20:58
شبهای ماه رمضان است و یادآور هزار و یک خاطره خوب . یادآور آن سحرهای و سحری ها .. وقتی صدای اللهم انی اسئلک از رادیوی قدیمی مادر پخش می شد و ما با چشم های نیمه بسته و با میلی که به خوردن نداشتیم سر سفره ی سحری می نشستیم ..آخ که چقدر جمع مان جمع بود خواهر برادر ، پدر که دائم سفارش می کرد نوشیدنی و چای یادتان نرود فردا...
-
خسته از دنیای مجازی
جمعه 14 خرداد 1395 21:50
گاهی آنقدر در تکرار اسیر می شوم که دلم می خواهد همه ی داشتن ها و بودنهایم را با فشردن یک کلید خاموش کنم.. داشتن هایی که جز درد برایم چیزی نیاورده و بودن هایی که جز دردسر چیزی نداشته است. همه چیز دارد تکرار می شود. همه حرفها ، از دردهایی است که شاید یک صدمش را هم ندیده و نچشیده باشیم.. ما فقط بلدیم حرف بزنیم و شکایت...
-
جمعه دلگیرو بیحوصله
جمعه 14 خرداد 1395 11:11
از اون جمعه های دلگیره . دلگیره چون عزاست.. دلگیره چون فردا هم تعطیله میشه دوتا جمعه.. دلگیره چون باز مهمون داریم و من حوصله شونو ندارم دلگیره چون هیچ برنامه خاصی ندارم دلگیره چون ... خسته شدم از این همه دلیل آوردن .. اصلا دلم گرفته ... خیلی زیاد....... و هیچ چیزی این دلتنگیمو از دلم بیرون نمی آره .. هیچ چیز :( شاید...
-
ابرهای سنگین دلش !
چهارشنبه 12 خرداد 1395 21:52
صدای کالسکه اش را که شنیدم فهمیدم خودش است . و نوزاد شیرین و سه چهارماهه ای که تازگی ها لبخند را بلد شده .. مادرش را که می بیند میخندد انگار حس نامرئی و وصف ناشدنی بین او و مادرش برقرار است . رمز و رازی که فقط مادر و کودک می فهمند چیست. به چشمهای مادر که نگاه می کنم . غم سنگینی را حس می کنم سرم را تکان می دهم و به...
-
بی خیال دلشوره ها
چهارشنبه 12 خرداد 1395 15:29
یکی از روزهای خنک بهار خرداد است . قبلاً گفته بودم خرداد خانه ی ما کم از بهشت نمی آورد.. بخصوص اینکه حالت هم خوب باشد . دوستان و همکارانی داشته باشی که مثل خانواده ات باشند .. و روزهای آرام و ساکتی که دغدغه ها را هی پس می زنی و با خودت می گویی فردا در باره اش تصمیم خواهم گرفت.. هوا آفتابی است و باد ملایمی در حال وزیدن...
-
آسمانی ترین دوست !
چهارشنبه 12 خرداد 1395 00:35
دلم برای کسی تنگ است که دستم به دستهایش نمی رسد ... روزهایی که فکر می کردم کفتر جلد بام من شده است سرخوش ازاین باد غرور دستش را رها کردم مثل همان بادبادکی که از دست دخترک رها شد و به آسمان ها رفت...او هم رها شد ... سبکبال به آسمان ها پرکشید.. آخ گاهی دلم می خواهد دوباره آن روزها و آن ثانیه هایم تکرار شود.. می شود خدا؟...
-
دوستی های ناب
دوشنبه 3 خرداد 1395 22:22
گاهی در اوج مشغولیت ذهنی و شلوغی کار و حواسی که هیچ وقت سرجایش نبوده ، کسی بیاید دیدنت و آنقدر به تو نزدیک باشد، که حتی حرف های دلش را از چشم هایش بخوانی . دوست داری بنشیند کنارت و بعد فارغ از هر دغدغه ای که همیشه یقه ات را سفت چسبیده و رهایت نمی کند ، آسوده خاطر به درخت های توت روبرویت خیره شوی و همه ی وجودت گوش شود...
-
آن مرد در باران نیامد!
شنبه 1 خرداد 1395 20:13
یک سال است که منتظر امروزم... یک سال است که به دلم وعده امروز را داده ام... شایدبیاید... چند روز است که در تکاپو هستیم.. حس دیگری دارم . عصر، شوق عجیبی برای رفتن به پاهایم نیرو می دهد.. هوا سرد است . اول خرداد و این همه سرما... ابرها هی فشرده تر می شوند .. انگار دل من است که میان این همه ابر پیچیده شده است ...راه می...
-
شب های عزیز
جمعه 31 اردیبهشت 1395 00:31
شب های عزیزی است ... روزها و شب هایی که ما به یاد رفتگانمان چراغ روشن می کنیم و آرزوی آمرزش و آرامش روحشان را از خدا طلب داریم و در اصطلاح خودمان به آن چراغ برات می گوییم...به یاد کسانی که یک روز مثل همه ما نفس می کشیدند، می خندیدند و زندگی می کردند و با حضورشان روشنگر زندگی مان بودندو چند صباحی هست که که جایشان آنقدر...
-
آدم و سیب
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 14:31
آدم ها هم مثل میوه ها هسته دارند ، پوسته دارند. فرض بگیر آدم سیبی باشد که پوستش پر از تازگی و طراوت باشد اما وقتی درونش را می کاوی می بینی پر از خرابی و لکه های قهوه ای و حتی گاه پر از کرم است. آدم ها هم می توانند سیب کرم زده ای باشند که از درون می پوسند.. و هیچکس نمی فهمد درونش چه خبر است ... این روزها شده ام همان...
-
دعا
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 20:59
بعد از سه ماه دیدمش لاغر شده بود اما چشم هایش همان درخشش همیشگی را داشت ...میز را دور زد و درست نشست کنار من .. جایش محفوظ بود و خودش خوب می داند چقدر در دلم جایش محفوظ تر است... هنوز زبان به گلایه باز نکرده بودم که خودش به حرف آمد ، گفت نبودم ، گفت این ترم را اصلا نیستم ... نگران فقط نگاهش می کردم. اصولاً در بدترین...
-
آخ ازاین شعرها
شنبه 25 اردیبهشت 1395 23:48
چه چیزی به جهان بدهکار بوده ایم که هرچه پرداخت می کنیم صاف نمی شود . آدم باید می توانست صورتحساب خودش را بخواهد بگذارد روی میز و بلند شود. از خودش از خودش که چسبیده به ناخنهایش از جهانی که در آن تنها مرده ها هستند که جایشان معلوم است که زندگان تنشان یک جا فکرشان هزار جای دیگر بود . مردگان اند که دروغ نمی گویند سلام...
-
جمعه های ساکت
جمعه 24 اردیبهشت 1395 10:57
خوابهای شب با همه ی آشفتگی هایشان گاهی مثل فیلم های سینمایی هستند که یکهو نوار پاره می کند و نمیدانی آخرش چه می شود. ناگهان از خواب بیدار می شوی و آرزو میکنی پنج دقیقه دیگر هم می خوابیدی تا بفهمی آخر ماجرا چه می شود... صبح با دغدغه ی خوابی بیدار شدم که می دانم هرگز تکرارش را نمی گذارند. هوا سرد بود و حیاط خیس از باران...
-
برشی از یک کتاب
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 15:10
مهم نیست اکنون زندگی ام چگونه میگذرد ، عاشق آن خاطراتی هستم که تصادفی از ذهنم عبور میکنند و باعث لبخندم میشوند ! خاطرات من / پابلو نرودا
-
آدما یه روزی تموم میشن!
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 22:25
آدما یه روزی تموم میشن.. آدما یه روزی ، یه جایی دیگه حرفی برای گفتن ندارن.. آدما یه روزی همه ی حرفاشون ته می کشه .. دیگه دوست ندارن لبخند بزنن.. یه روزی می رسن به پنجره هایی که اونورش پر از دیواره ... یه روزی به جایی می رسن که حوصله فکر کردن رو ندارن حوصله حتی نگاه کردن.. آدما یه روزی به ته جاده ای می رسن که اونورش...
-
تعبیر وارونه :)
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 16:23
گاهی وقتا .. وقتی آدم کسی رو دیگه به هر دلیلی نداره .. نباید بگه حیف شد از دستش دادم. باید بگه دلم بحالش می سوزه که مثل منو دیگه نداره :)) آدم باید اعتماد به نفسش بالا باشه .... بالا
-
خوبی؟
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 14:08
احساس خوشبختی چیزی به جز یک خونواده ی مهربون و دوستانی یک رنگ و وفادار نیست که وقتی در گیرودار کلی گرفتاری و دلمشغولی های روزمره و در دردهای پنهان و آشکار دست و پا می زنم ، به دادم می رسند و با یک زنگ و یه پیغام کوچیک که حالت چطوره؟ اصلا حکمت سوال خوبی؟ در همینه ... این سؤال«خوبی؟» برداشت های مختلفی داره . گاهی می...
-
خاطره ها...
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 20:00
بعضی آدم ها را نمی توان دوست نداشت اصلا نمی شود فراموششان کرد حتی اگر فکر کنی که با کنار گذاشتن آنها همه چیز تمام می شود. فراموش کردن آدمها ربطی به خاطره هایشان ندارد.. گیرم که آنها را بتوانی فراموش کنی با خاطره هایش چه می کنی!؟
-
شعرهای ناب :)
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 14:31
بعضی وقتها ، بعضی شعرا مثل طلا نابند .. اصلا طلای 24 عیارند ... بعضی شعرا بدجوری به دل میشینه .. از اون بدجوریایی که هم دلت می گیره و هم انگار حرف دل گرفته تو می زنه ... انگار می خواد بگه آدم با همه ی دلگیری هاش بازم نگران کسیه که راحت از تو گذشته و بی خبر از آینده ایه که شاید ... بگذریم ! ترک ما کردی، برو هم صحبت...
-
عصرخوب بهاری
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 22:03
عصر خوبی بود... خیلی خوب. در هوایی بهاری اما سرد اتفاق خوبی افتاد... ما همکاران پاساژ رسم خوبی داریم سعی می کنیم خوردن سهمی از غذاهای نوبرانه را با همکاران تقسیم کنیم. و این بار با دلمه برگ شروع کردیم ... اولین نوبرانه را همکار روبرویی ام آورد کم بود اما خوشمزه و بسیار پربرکت .. دومین نوبرانه را من بردم. قابلمه دلمه...
-
باران شفابخش !
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 16:06
بعد از نزدیک یک ماه باران نیم ساعته ای بارید و گل های حیاط دوباره خندیدند: بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان: "حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"
-
دردهای به بلوغ رسیده
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 12:26
صبح که می شود و نگاه های منتظر خانواده مرا برای روزی دیگر و تلاشی دیگر می خوانند حالم را خوب می کند. وقتی با بدرقه مادر و چشم هایی که همیشه آرزو می کنم هیچوقت نگاه آخرش نباشد دوباره و صدباره وقتی از محل کارم برمی گردم او را ببینم که رو به قبله و سجاده اش نشسته و دستهایش به آسمان پرگشوده ومن از این همه روحانیت او نیروی...
-
کمکم کن!
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 21:43
سخت می گذرد خیلی سخت... خدایا توکلم تویی .. ایمانم تویی... همه ی امیدم تویی دستم را بگیر که تنها دستهای مهربان تو در این روزهایی که هیچ کس حتی نمی پرسد حالت چطور است می تواند مرا به روزی دیگر دلخوش کند خدایا .. الهی و ربی من لی غیرک خدایا جز تو هیچ کس را ندارم :( کمکم کن! دست را بگیر دستم را محکم تر بگیر من به دستهای...
-
تاوان بزرگ شدن
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 14:11
بچه که بودیم دلخوش بودیم به پول تو جیبی هایی که پدر مان هر ماه به ما می داد و گاهی که کم می آوردیم مادر با همه نداشتن هایش ، همه داشته هایش را به ما بچه هایش یواشکی می داد و ما سرخوش ازاین همه مهربانی زندگی می کردیم . شاهانه و هرچه دلمان می خواست ( دقت کنید) هرچه دلمان می خواست می خریدیم بی آنکه از تمام شدن این پول تو...
-
دخترخاله
شنبه 18 اردیبهشت 1395 21:33
دخترخاله داشته باشی که کلی باهاش بتونی راحت حرف بزنی .. حتی وقتی تو محل کارت هستی و اومده تا تو رو ببینه . و با چه خبر از خاله ؟! بغضت همینجور بشکنه حتی وقتی همکارای دور وبرت هم حواسشون به تو باشه . تویی که همیشه همه چیزو به شوخی می گیری و به همه چیز می خندی ..یهویی شروع کنی به سبک شدن و با هم حرف بزنین و درد بگین و...
-
بهشت کوچکمان
شنبه 18 اردیبهشت 1395 16:42
حیاطی داریم قدیمی و باغچه ای که طی سالیان دراز درخت ها و گل هایش هی تغییر کرد و هی تغییر کرد تا رسید به امسال .. باغچه ی حیاط ما یک درخت آلبالو دارد که کم و بیش میوه داده است . درخت سیب جآن من که امسال استراحت مطلق فرموده اند و میوه نداده اند ...فقط سایه شان را روی سر ما بیشتر انداخته اند... درخت زردآلوی شته زده اما...
-
شنبه هایی که جمعه اند
شنبه 18 اردیبهشت 1395 14:58
در ولایت ما ، شنبه ها هم جمعه است. نشان به آن نشان که وقتی شنبه بعد از دو روز تعطیلی کسالت بار می روی خیابان ، از خلوتی اش کمی خوف می کنی و کمی هم شک می کنی نکند امروز هم جمعه است و بعد بسم اله گویان و با خواندن آیت الکرسی در حجره ات را باز می کنی ، اما فقط خنکای داخل مغازه کمی حالت را جا می آورد ... همه ی مغازه ها...