خوابهای شب با همه ی آشفتگی هایشان گاهی مثل فیلم های سینمایی هستند که یکهو نوار پاره می کند و نمیدانی آخرش چه می شود. ناگهان از خواب بیدار می شوی و آرزو میکنی پنج دقیقه دیگر هم می خوابیدی تا بفهمی آخر ماجرا چه می شود... صبح با دغدغه ی خوابی بیدار شدم که می دانم هرگز تکرارش را نمی گذارند. هوا سرد بود و حیاط خیس از باران دیشب.
وزندگی مثل همیشه در جمعه ای ساکت و خاموش در جریان بود... مثل همه ی جمعه هایی که در سکوت گذشته است و عمری که رایگان دارد از چنگ مان درمی آید .