آدما یه روزی تموم میشن..
آدما یه روزی ، یه جایی دیگه حرفی برای گفتن ندارن..
آدما یه روزی همه ی حرفاشون ته می کشه ..
دیگه دوست ندارن لبخند بزنن..
یه روزی می رسن به پنجره هایی که اونورش پر از دیواره ...
یه روزی به جایی می رسن که حوصله فکر کردن رو ندارن
حوصله حتی نگاه کردن..
آدما یه روزی به ته جاده ای می رسن که اونورش پرتگاهه
آدم ها وقتی دیگه دلخوشیاشون بمیره حرفی برای گفتن ندارن..
آدما یه روزی به سکوت می رسن...
من این جور آدما رو چند سال پیش تو خونه سالمندا دیدم .. درد بود وقتی با خودشون حرف می زدند..
یادمه مدیر اونجا وقتی مارو می خواست ببره داخل آسایشگاه گفت: اینها پشت به دنیا ایستادن .. اینا دیگه راهی برای برگشت ندارند . ومن دلم لرزید ..
...........................
و من امشب از نگاه خسته ی پدرم فهمیدم که آدما یه روز تموم میشن :(