فیلم شهرزاد را مطمئناً همه اگر ندیده باشیم . بیشتر ماها دیده ایم و کلی هم از دیالوگ های آن استفاده کرده ایم ... سریال شهرزاد تلفیقی از ژانر سیاسی و اجتماعی و رمان است اما قسمت مهمی که خیلی های ما خیلی به آن توجه نداریم نوع زندگی و حتی نوع دیالوگ هایی است که در آن به کار رفته است.. نوع ادبیاتی است که بدون شک من عاشق همان قسمتهایش هستم..
بگذریم قرار نیست که با اطلاعات ضعیف از فیلم و سینمای امروز بخواهم شهرزاد را نقد کنم. راستش را بخواهید از عهده من برنمی آید.
من عاشق همان یک دیالوگ شهاب حسینی ام که وقتی به شیرین همسر اولش پرخاش می کند و او را کنیز حاج باقر خطاب می کند... راستش وقتی من این واژه و اصطلاح را در زندگی روزمره خودمان بارها و بارها می شنوم ، می بینم که زندگی ما شده زندگی کنیز حاج باقر ، از همه چیز شاکی هستیم ، از دور وبرمان ، از خانواده . از عشق ها و دوستی ها . از وضعیت اقتصادی. از وضعیت آب و هوایی و....
ما همان کنیز حاج باقری شده ایم که هیچ گاه نمی خواهیم بپذیریم حداقل نیمی از این شکایت هایمان و بد وبیراه گفتن هایمان کمی هم به رفتار خودمان برمی گردد...دوستی می گفت تو همیشه آینه ای از رفتارهای خودت هستی . پس بیخودی آینه را خطاب قرار نده .
صبح علی الطلوع که از خواب بیدار می شویم تا شب که می خواهیم بخوابیم ، همه اش غُر ، همه اش دنبال مقصر گشتن و همه اش به گردن دیگران انداختن ... این شده زندگی ِمایی که مثلاً اشرف همه مخلوقات هستیم... مایی که نماینده ی هفت آسمان در زمینیم .
کمی خودمان را بسنجیم ... کمی خودمان را در محک تجربه آزمایش کنیم ... کمی خودمان را پیدا کنیم.. زندگی آنقدرها هم که می گویند بد نیست..
گاهی لنگ گفتن یک دوستت دارم می شویم . خودخواهانه به خودمان می باورانیم که هنوز فرصت هست .. فردا حتما دوستت دارم را به او خواهم گفت .
گاهی می شود که فرصت هایمان ، همان لحظه هایی که یک عمر بی خیالش بودیم می شود آرزو و می چسبد کنج گلویمان...
بعد هی هفته ها و ماهها و سال ها می گذرد و ما می شویم دوعدد آدم بیگانه که از کنارهم که رد می شویم حتی همدیگر را نمی شناسیم تو شده ای آدم دیگری ، عشق دیگری، امید دیگری و من شده ام آدم دیگری ، آدم دیگری ، آدم دیگری !
دوست داشتن ها نه قانون دارد نه زمان مشخصی اما محدود است .. محدود به حسی که مثل ادوکلن روی میز آرایش خیلی زود می پرد .. خیلی زود می رود و تو ساعتها گیج از بوی آن به فردا یی فکر می کنی که شاید هرگز به آن نرسی... دوست داشتن ها فقط حس نیست باید به کلام بیاید . باید هجی شود و بعد آرام آرام بنشیند توی دل کسی که می خواهیش!
و بعد که روزها و ماهها و شاید سالها از نگفتن آن دوستت دارم گذشت .. حس می کنیم چه ساده این احساس را سخت گرفتیم و پیچیده اش کردیم !
گاهی آدم ها با یک دوستت دارم زنده می شوند.. گاهی آدم ها لنگ گفتن یک دوستت دارم می مانند و می میرند!
همیشه اعتراف کرده ام آدم شلخته ای بوده ام.. خیلی به درد جارو و پارو کردن و مرتب کردن اتاق و عوض کردن دکور هم نبوده ام .. و همیشه اعتراض خانواده و دوستانم را بخاطر این بی حوصلگی هایم شنیده ام و سعی کرده ام با سکوتم خیلی خشمگینشان نکنم...
اما وقتی صحبت نوشتن و شعر و ادبیات و عکس می شود... شاید با انضباط ترین و مرتب ترین و دقیق ترین آدم روی زمین می شوم. دست خودم نیست. وقتی سیستم را روشن می کنم از همان کلیک اول همه چیز مرتب است. درایوی که مربوط به دوستان و عکس ها و فیلم ها و اشعارو خاطرات و نوشته هایم است آنقدر با دقت حتی با قید تاریخ و ماه و روز در پوشه ها قرارگرفته اند که هرکس ببیند باورش نمی شود این ها متعلق به کسی باشد که حوصله مرتب کردن حتی اتاق خودش را هم ندارد..
اما همه این ها یک طرف قضیه است .. عیب بزرگی که دارم این است که وقتی عکس یا نوشته یا نامه ای را آرشیو می کنم حتی وقتی صاحب آن عکس و نوشته ها زمان زیادی است که رفته است و خبری از او نیست باز هم نمی توانم آن را حذف کنم. من به طرز اعتیادآوری آرشیوهایم را نگه می دارم . به طرز اعتیادآوری هرچند ماه آنها را مرور می کنم .و با هر مرور آن دوباره وچند باره دلم می گیرد.. از روزهایی که رفتند . از سال هایی که گذشت .. از آدم هایی که از دلم کوچ کردند اما از آرشیو من هرگز.
چه شعرها و نوشته ها و عکس و فیلم هایی را دارم که می توانم سالها بعد آن ها را با حوصله و دقت دوباره بخوانمشان ، ببینمشان و باز دلم بیشتر بگیرد...