باورتان می شود . من کمی مرده باشم. ده روز بیشتر است که مرده ام .. هیچ نشان و علامتی از زنده بودنم نیست. جز نفس کشیدن های بی خود و بی هوده. گاهی قبل از مرگ ، کمی مردن هم تجربه ی بدی نیست :)
فصل گرما یکهویی از راه رسید هنوز داشتیم شکوفه های آلبالو را می شمردیم که دیدیم از لابلای شاخه ها سرخی می زند بیرون و دلمان خواست تا چایی را در کنار سبزی و سرخی بنوشیم .
از همان لحظه تولد ...
گریه با دلشوره آغاز می شود.
زندگی همزاد دلشوره هاست..
++
هرگز نویسنده خوبی نبوده ام ...
فقط گاه گاهی شعری ودلنوشته ای و اتفاقی ناگهان .....