چای خوش عطر مادر!

هنوز ماه رمضان نیامده بود .
ومن و خانواده در یک بعد از ظهر زیبای تابستان شاید هم بهار صحن حیاط نشسته بودیم  و آلبالوهای درخت و سیب های باغچه رو تماشا می کردیم .
آرامش عجیبی بود آن روز . چون من بعد از چند سال به خودم و به ذهنم مرخصی داده بودم ... کتاب دستم بود و باد موافق درحال وزیدن  :-) :-)
نشسته بودیم و چای بعد از ظهر را می خوردیم  و فکر می کردم  چقدر گاهی رسیدن به آرامش ساده است . مثل همین چای خوردن . مثل همین تماشا کردن درخت های سبز . مثل همین سیب های کال باغچه . و فکر می کردم چقدر سخت می گیریم زندگی را و باور کردم گاهی می شود همه ی افکار مسموم را از ذهن بیرون کرد . می توان به همان لحظه فکر کرد نه یک ثانیه قبل ونه یک لحظه بعدش..

و چنین شد که در بعد ازظهری زیبا ، همه ی کافی شاپ های دنیا را بخشیدم به همین چای خوش عطر و خوش رنگ کنار خانواده ام  :-) :-)




شاید ...

 دوباره برگشتم سر اول زندگی ام. دوباره برگشتم  سر خط روتین وار با همان  حرفها و آدم ها و خنده ها و بغض های همیشه. دوباره از خودم جدا شدم ..یک ماه در خود بودنم تمام شد.. باز باید حرص دخل خالی ام را بخورم و اجاره ای که باید بپردازم  و ندارم . شده ام قسمت فعال مالی و مادی که دیگر به بچه گنجشک های کوچک و از پرواز افتاده فکر نمی کند و درخت آلبالو و سیب با چای بعد ازظهرش در حیاط  وکتابی که با عشق می خواند همه و همه پرکشیده اند و رفته اند. حالا باید همان پیاده رو و همان آدم ها و همان پله ها و همان و همان و همان ها را در خودش تکرار کند.

من فکر نمی کنم پس نیستم . من عصیان نمی کنم پس نیستم. من نمی نویسم پس نیستم ..

دوباره برگشته ام سرِ خانه ی اولم ... اما خوشحالم که دراین چند صباح خلوتم خیلی آدم ها را دیدم ، خیلی حرف ها را خواندم ، خیلی چیزهای خوب را هم تجربه کردم ...

من دلتنگ عصرهای تابستان حیاط می مانم .. شاید روزی روزگاری دوباره خودم را در این همه ازدحام پیدا کردم . شاید دوباره به خودم برگشتم...