جمعه ها همیشه دلگیرترین روزهای هفته اند . این را من نمی گویم . این را خیلی از شاعران گفته اند. نمونه اش همین فروغ که جمعه ها را ساکت و متروک می خوانَد.. و باز غروب جمعه از همه دلگیرتر است . فلسفه اش را خیلی نمی فهمم . خیلی ها دراین باره سخن سرایی و قلم فرسایی کرده اند .
حالا فرض بگیر غروب جمعه باشد . آنهم تابستانی که حالا حالا ها شب نمی شود. چاره ای نداری جز این که دوربین فکسنی ات را برداری و توی حیاط فسقلی و باغچه ی فسقلی تر از آن هی تریک تریک عکس برداری . انصافا که طبیعت زیبایی شده حیاط ما ببینید:
همیشه فکر می کردم اگر بلاگفا نباشد من حتما از شدت دلتنگی و ننوشتن خفه می شوم... بلاگفا رفت و من دچار احساس خفگی هم نشدم فقط گاهی فکر می کنم بلاگفا هم تبعیض قائل شد و با همه وعده ها و وعیدهایش حتی یک پست مرا هم برنگرداند .گاهی فکر می کنم نکند ما جزو آن اقلیت های بودیم که با چشم غیرمسلح دیده نمی شدیم ...و پست هایمان مثل همه بی عدالتی های این جامعه به راحتی آب خوردن ندیده گرفته شد. دیگر کاری با بلاگفا ندارم فقط گاهی که نوشته های از دست رفته ام یادم می آید یک آه کوچک می کشم و یک ذره هم بفهمی نفهمی نفرینش می کنم که همه ی پست هایم را که با عشق نوشته بودم به باد فنا سپرد...
بگذریم ، وقتی اسم اسکای را شنیدم ناخودآگاه به اسکایپ فکر کردم ... و بعد دلم پرکشید برای برادرم که آن ور دنیاست .. و یک روز مادر پیرم را مجبور کردم جلو سیستم میخ بنشیند تا بتواند از طریق وب کم پسرش را ببیند و بر سر وسینه اش بکوبد و قربان صدقه اش برود... اما اسکایپ هم دوای دلتنگی های مادرم نشد و او همچنان در دوری پسربزرگش آه می کشد و ناله را هم کمی قاطی اش می کند.
داشتم می گفتم ، اسکای اسم عجیبی بود . از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان اسمش را تا بحال نشنیده بودم ... وقتی آمدم اوایل هیچ بنی بشری را نمی دیدم ... مثل بر و بیابان بود و پرنده هم پر نمی زد. با خودم گفتم نکند دراین دنیای بزرگ مجازی فقط من هستم که نفس می کشم، دلم گرفت باز هم تنها بودم مثل همه ی جاهایی که تنهایی ام را یدک کش خودم می کردم ... اما وقتی پست های دوستانی را که به من سرزده بودند مطالعه کردم دیدم اینجا چقدر خوب است . چقدر صمیمی اند و چقدر می توانم باز هم بنویسم و احساس تنهایی نکنم.. هرچند هنوز اول این راه پر پیچ و خم هستم اما خدا کند اینجا مثل بلاگفا نباشد تا مجبور نشوم دوباره نوشته هایم را بردوش بگیرم وآواره این سایت و آن سایت شوم.
همین چند روز پیش با امین برادرزاده 10 ساله شیطونم وقتی تو حیاط داشتیم قدم می زدیم یهو جیغ امین رفت هوا
- عمه