آب و هوای حال ما

آب و هوا هم مثل حال و هوای ما به هم ریخته است ، نه به دیروز و دیشب که از گرما و باد گرمش داشتیم می پختیم و نه امروز صبح که با هوای ابری و باد سرد پنجره ها را بسته ایم..
مکافات ما با تنظیم داروهای پدر همچنان ادامه دارد... پدر یک روز درمیان حال و هوایش درست مثل آب و هوای این روزهاست ... یک روز در سلامتی و هوشیاری کامل آنقدر که حتی دائم از مادر ساعت اذان را می پرسد که با آن قامت لرزان و خمیده اش نماز بخواند  و گاهی مثل دیروز که حتی یک دقیقه چشمانش را باز نکرد  و تا امروز صبح یک نفس خوابید..
وامروز باز هوشیار است .. داروها همان داروهاست ، فقط دز یکی دو تا از آن ها را به تجویز دکتر کم و زیاد کرده ام ...
با دیشب دو شب است که حتی با زور دارو هم نتوانسته ام بخوابم . نگرانی ام از جنس نگرانی های همیشه نیست ... من نگرانم چون زخم اعتمادم را خورده ام . نگرانم چون  درست کردن آنچه که خرابش کرده اند ، از دست من خارج است .
دیشب بخاطر خلاصی ازاین نگرانی ها و  چند ساعتی در خواب و آرامش  همه چیز را فراموش کردن ، از قرص های خواب پدر مزمزه کردم بد نبود . سریع خوابم برد ...
والان در جمعه ای نشسته ام و  می خواهم دوباره داستانی را بنویسم، که اگر بتوانم و آرامشش را داشته باشم حتما موفق می شوم.
صبح خوب و خنکی است . جمعه ای از ماه مبارک رمضان و  ورود به تابستانی که مثل حال من ، مثل بیماری پدر یک روز درمیان سرد و گرم می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.