سایه پدر!

 شاید دورترین خاطره من از پدر دست های بزرگ و گرمش بود که هرگز حس گرم و مهربانش را فراموش نمی کنم. پدر بلد نبود احساسش را بیان کند نه به فرزندانش و نه حتی نوه هایش  محبت آمیز ترین  واژه ای که از دهانش  بیرون می آمد  «بالام» بود  به ترکی یعنی فرزندم ... هنوز یادم هست وقتی نوه هایش را که الان هرکدام برای خود آدم های موفقی در جامعه شده اند در آغوش می گرفت   و آنها  حتی این آغوش چند لحظه ای را هم نمی توانستند تحمل کنند،  و او برای آرام کردن آنها با گفتن همین  واژه  همه ی احساس دلش را بر زبان جاری می کرد ...این بالاترین درجه ی محبت پدر بود!

پدر دوستی نداشت همه ی دلخوشی اش خانواده اش بود و کارش ... پدر دنیای متفاوتی داشت ... سکوت و خاموشی اش را  به مظلومیت و  آرام بودنش  نسبت می دادیم و او  سالها مثل سایه ای کنارما زندگی کرد. پدر زرنگی و پدرسوخته بازی را بلد نبود... پدر دروغ نمی گفت و حقی را ناحق نمی کرد..

اما همه این ها برای یک پدر کامل بودن کافی نبود. در دنیایی که دروغ  مثل نقل و نبات از دهان همه بیرون می ریخت . در دنیایی که کلاه  برای برداشتن و گذاشتن  اندازه سر همه ی آدم ها بود زندگی می کرد و باز اصرار داشت  حق کسی پایمال نشود..پدر در روزگاری زندگی می کرد که تاریکی زشت بی منطقی  و فریب و دروغ بر روزنه های کم رنگ  منطق همیشگی اش می چربید..

دنیای پدر ، نمی توانست با محاسبات  ساده لوحانه اش دنیای خوبی باشد .. همه چیز برعکس او و دلش بود.

  و عاقبت پدر از دنیای اطرافش دل کند، و پا به دنیایی گذاشت که  دیگر  نه حقی ناحق می شد ، نه فریبی  اتفاق می افتاد.  و نه دروغی دلش را می آزرد . خودش بود و دنیایی که شاید پر بود از قاصدک های خوش خبری  که حق و عدالت و انصاف را در گوشش زمزمه می کردند و او لبخند می زد و دستهایش را در هوا تکان می داد و با خودش و دنیای خودش حرف می زد.. و هیچ کس را به دنیای خودش راه نمی داد...

پدر هنوز هم  دنیای خودش را عاشقانه دوست دارد... هرچه بیشتر سکوت می شود ، دنیای درونش پررنگ تر می شود. این روزها قرص ها و داروها او را بیشتر از همیشه در دنیای خیالی اش فرو می برند و پدر خاموش تر از همیشه  در انتظار است .. انتظاری که او را به آینده ای پیوند بزند که پر باشد از عدالت و مهربانی و حق و انصاف.

و ما هر روز ، سایه ای از پدر را می بینیم که از همه ی دنیای پیرامونش بریده است. دیگر نه تغییر فصل ها برایش اهمیت دارد و نه رفت و آمد آدم ها ...

 ما هنوز هم دلمان به همین سایه ی خاموش و پر از سکوت  قرص  است. پدری که با شیبی آرام دارد از  خاطره ی آدم ها محو می شود!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.