خیال

 اسمش خیال بود... راستش را بخواهید هیچ شباهتی به هیچ خیال و رویایی نداشت اما پراز سادگی و صمیمت بود.. از وقتی که یادم می آمد کنارمان بود... کوچکترها ننه خیال صدایش می زدند و ما عاشقانه دوستش داشتیم  ، حتی اگر او را خیال  بدون هیچ خانم و ننه و جانی صدایش می زدیم.. همیشه وقت خانه تکانی که می شد خیال عصای دست همه ما بود.. وقتی به کار شست شو می پرداخت آنقدر مواد شوینده مصرف می کرد که صدای مادر را در می آورد   و با همان گویش زیبای ترکی  فریاد می زد: «خیال  چقدر تاید می ریزی ؟! بسه » ،   خیال عاشق آب بود ... تمام عشقش وقتی بود که صحن حیاط فرش پهن می کرد و شلنگ آب را  روی فرش می بست و هی می شست و هی می شست و باز فریاد مادر که: «خیال باغچه رو آب برد» و او بی توجه به فریاد های مادر کار می کرد .. کار می کرد .. پیر شده بود اما باز هم برای ما خیال بود.. انگار خیال برای ما هیچوقت پیر نمی شد. «خیال» رویای کودکی ما بود. و خاطرات زندگیمان.. چند پاییز گذشته و دیگر خیال حتی از خیال  همه رفته است. او را مثل مادر  دوست داشتیم . هیچوقت زبانمان به اینکه او را کارگر خطاب کنیم نمی چرخید.او نجیب ترین و مهربان ترین و زحمتکش ترین زنی بود که می شناختم.

خیال ، یک روز پاییزی ، همه رویاهایمان را به  در آلبومی از خاطرات قاب کرد و جاودانه شد. و این روزها که پاییز خودی نشان می دهد، سرمایش نبودنش را بیشتر حس می  کنم..



 

ننه خیال

نظرات 1 + ارسال نظر
مجله ستاره شهر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 01:44 http://www.journalstarcity.ir

مجله ستاره شهر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.