گاهی بدم میاید از پرنده ها !

گاهی لجم می گیرد از پرنده ها ، گاهی دلم برایشان می سوزد ، اصلا گاهی فکر می کنم ما آدم ها باید چقدر بی رحم باشیم که با پرنده ها  بدرفتاری می کنیم ... وقتی آدم ها برای دفاع از  بچه هایشان از جانشان می گذرند و  بچه ها پشتشان گرم است به پدر و مادر.. بعد پرنده های بیچاره حتی نیرویی ندارند که از تخم هایشان مراقبت کنند. توان ندارند که در برابر هجوم آدم ها دفاع کنند . تا کسی به لانه اش نزدیک می شود، تنها کاری که از آنها برمی آید قهر کردن است ... قهر می کنند و چند تخم بیچاره را به حال خود رها می کنند و می روند...
و قهر کردن یعنی نابود شدن آرزوهای یک پرنده .. یعنی  تمام شدن رویای پرواز ..
من اگر جای پرنده ها بودم نمی آمدم توی شهر ، توی حیاط ، روی درخت سیب لانه کنم ...
من اگر پرنده بودم می رفتم روی بلندترین درخت دنیا آشیانه می کردم و  به پرواز جوجه هایم فکر می کردم ..
 من اگر پرنده بودم  هیچوقت از اوج آسمان ها به زمین نمی آمدم... هیچوقت خودم را با ترس و رویای پرنده شدن در میان شاخه های  درختان کوتاه قد اسیر نمی کردم.

گاهی از همه پرنده ها لجم می گیرد...



نظرات 1 + ارسال نظر
The Conqueror Worm جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 13:32 http://lunacy.blogsky.com/

پرنده های خونه ما که بهشون غذا میدیم گاهی وقت ها محض تشکر خرابکاری میکنن از بالا میریزن سرمون صبح ها هم که پنج بیدارن آواز میخونن کلا خیلی خوشحالن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.