پر از عطر نسرین و سرشار از دوستی و عاطفه :)

همین چند روز پیش بود با دوستش آمد،  وقتی روبرویم ایستاد و با نگاهی سرد و معمولی و با شتاب منتظر شد تا کار دوستش تمام شود... بی قرار بود... و برای من که خدای بیقراری و بی تابی هستم جالب بود. هرچه سعی می کردم که رَم گوشی اش را  بتوانم باز کنم نشد که نشد انگار دنیا و روزگار و همه و همه دست به دست هم داده بودند که هی معطل شود .. یکهو یاد تلگرام افتادم ، گفتم شاید از طریق تلگرام  سیستم بتوانم عکس های رم را برگردانم ...داشتیم  شماره هایمان را با هم رد و بدل می کردیم که ناگهان سنگینی سایه اش را روی سرم آن طرف میز احساس کردم ...روبرویم ایستاد و  این آغازی شد برای ثبت  لحظه ی ناب دوستی مان... عجیب بود حس می کردم همه حرف هایش . همه علاقه هایش  همه ی ایده هایش  با من مشترک است.. وقتی از عشقش به عکاسی گفت، وقتی از دلنوشته هایش گفت.. با خودم گفتم  خودش است ..همان که باید می آمد.. به کسر ثانیه ای  در تلگرام با هم دوست شدیم و به کانال دعوتش کردم و دو روز بعد دوباره آمد .. همان چهره ، همان مهربانی و آرامش .. و من چقدر به این آرامش نیاز داشتم .. آنهم  بین اینهمه بیقراری ها و به هم ریختگی هایم .. اصلا خدا همیشه یک دریچه را یواشکی نگه می  دارد تا وقت وقتش یکهویی باز کند...

و امروز وقتی آمد با دوست دیگرش بود. دوستی که به قول خودش مثل خواهر بودند و از کودکی با هم بزرگ شده بودند... دوستش دانشجوی پرستاری ساری بود  و عضو انجمن عکاسان و مهربان تر از خودش حتی.. چقدر خوب بود.. دوست داشتیم عقربه ها حرکت نمی کرد... چقدر بغض داشتیم .. چقدر دلنوشته ... من غزل می خواندم و  آن ها نوشته هایشان را. وقت رفتن دلم گرفت .. دلم ازاین گرفت که چقدر دیر هم را پیدا می کنیم .. و این دیر شدن روحمان را می خراشد  تا آن اتفاق خوب دوستی بیفتد... ما از واقعی به مجازی رسیدیم ..و فصل جدیدی از دوستی مان آغاز شد .آنهم دراین قحطی عاطفه و مهربانی . و بازار بغض های خش دار و کینه های بی رحم..

حالا بودنشان  برایم پر از بهار بود ... فصلی  پر از تازگی و شعر و دوستی !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.