ویران ...

احساس تلخی دارم ، سنگین و عجیب ! احساس کسی که هر آن منتظر حادثه ای است ! هرلحظه در انتظار دستان معجزه گری که ازآن سوی لحظه ها قرار است بیاید واورا به آن سوی لحظه ها ببرد.!

دلم هوای آن دقایق خوبی را کرده که درمیان حس های عجیب ودوگانه ی رویا و واقعیت ، شیرینی وتلخی دست وپا بزنم و سرانجام مقهورواقعیت ، در صید رویاها اسیر شوم .. که رویا ها یعنی لحظه های زیبای فرازمینی! یعنی بارش رحمتی بی منت در ذهن آشفته  وبی قرار کسی که از واقعیت چیزی ندیده جز درد !

نمیدانم افسانه ی هستی سرانجام مرا به کجا خواهد برد .. نمیدانم سرنوشت مرا به کدامین سرزمین معرفی خواهد کرد وبه من چه ها خواهد داد و ازمن چه ها خواهد گرفت؟

این روزها خودم را به دست نوازشگر سرنوشت سپرده ام ...

این روزها ویرانم ... ویرانم .. ویران ! بدون حس هیچ آغازی!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.