یکروز از خاطرات من !

پاکشان خودم را به مغازه می رسانم. خیلی دیر است  و من نگران نکند باز پشت در کسی باشد اما نیست. جارو را برمی دارم و درحالی که با همکار مغازه پهلویی گرم گفتگو هستیم  نیمچه جارویی و گردگیری  مختصری و منتظر می مانم تا باز  دوباره رتق و فتق امور از سر گرفته شود.. و به قول مامان با همان لهجه قشنگ ترکی اش که می گوید: « بالام داش آلتونن گَرَک چورک چیرخارتان» و من می دانم که باید از زیر سنگ نان درآورد این رسم  همه کسانی است که به نیروی بازو  و  فکر و اراده ی خودشان ایمان دارند نه به پول و مال بادآورده ای که با یک  تلفن و پیغام به حسابشان واریز می شود.

کسی نمی آید جز کارمند محترم بیمه که با آنها قراردادی کار می کنم. و دویست  صفحه ای  پرینت می کنم و در دفتر یادداشت می کنم و می رود . و یکی دو نفر که از وجناتشان معلوم است که تازه دامادند و شناسنامه هایشان را باید فتو بگیرند تا به محضر کنار پاساژ برسانند تا ازدواجشان وجهه قانونی و رسمی تری پیدا کند...

ظهر دوباره برمی گردم ... چند روزی است که شده ام مادرخرج خانواده ... یعنی حقوق بابا را من می گیرم و باید حساب دخل و خرج را با حساسیت بیشتری داشته باشم. میوه و سبزی را که می گیرم کارم تمام شده باید برگردم . می رسم بساط چای و بعد ناهار آماده می شود. حال پدر خوب است . با داروهایی که می خورد چند صباحی است که آرام است... هرچند این آرامش ها گاهی آرامش قبل از طوفان است.

بعد از ظهر دوست شاعرم زنگ می زند که اگر مایلی برویم مرکز استان ، کارگاه شعر ... اما من آدم رفتن به این محافل نیستم حتی اگر قرار باشد شعر من نقد شود.

دوباره دوست دیگرم پیغام می دهد که عصر انجمن ادبی  تشکیل می شود و اصرار می کند بیا .. با تو حرف دارم .. باز هم حوصله ام قد نمی کشد به این رفتن ها...

تا عصر استراحت کوتاهی و دوباره باید راه بیوفتم و هوا به نسبت دیروز گرم تر شده و ابری هم هست و نشانه ی بارانی است که تا یکی دوروز آینده باید ببارد.

 عصر با پیامکی  دلم باز می شود. اصلا ذوق می کنم. نگارنده ی همان پایان نامه ای که چندماه  درگیرش بودیم  خبر می دهد با درجه عالی موفق شده دکترای ادبیاتش را بگیرد و من هزار بار شکر می کنم که توانستم پایان نامه اش را به موقع تحویل دهم تا به دفاع برسد... بعد از من تشکر می کند و من  متقابلا  به او دریافت درجه دکتری را تبریک می گویم.. حس خوبی پیدا می کنم... وقتی می بینم  از همان ب بسم الله تا  ن پایانش  را در واژه واژه های پایان نامه اش سهیم هستم..

شب می شود بازهم  مشتری نمی آید ...به گروههای مجازی سری می زنم .. خبری نیست. امروز سکوت مطلق است انگار. به قول دوستی انگار کره ماه رفته ام  تنهای تنها شده ام...دوباره راه می افتم سمت خانه ...  و یک روز کاری ام تمام می شود بدون هیچ درآمدی.... و  دایم این شعر سنایی غزنوی در ذهنم تکرار می شود: این نیز بگذرد!



این هم نتیجه یک روز کاری من ^ــ^

نظرات 1 + ارسال نظر
ایران دخت سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 20:52 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

امیدوارم امشب و فردا و همه روز های زندگیت پر از شادی و انرژی مثبت باشه....

آمین! برای تو هم همینطور نازنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.