روزهای روتین وار من!

آدم رازداری بوده ام ... این  خصلت ،  از بین هزاران صفت بدی که دارم  یک نعمت و فرصت خدادادی است ... من از خیلی سالها پیش دلم صندوقچه ی خیلی حرف ها و دردها بوده . و تا جانم به لب نمی رسید حرفی از من شنیده نمی شد..ولی گاهی خیلی زجر می کشم که تا حرفی را نزنم... این بدترین  وضعیت ممکن یک آدم است که در برابر  خواهش ها و قسم های کسی مقاومت کند . همه چیز را در دلش بریزد و فقط سکوت کند. سکوت .. سکوت... و زندگی من شده پر از اسرار و رازهای سر به مهری که سایه وار دارد روزمرگی هایش را به زور  به فردا و فرداها گره می زند.

این روزها  نه خوبم  نه بد... وضعیت پدر از همیشه بدتر است .. شب و روزش را در اوهام  و خیالات و افکاری می گذراند که ما هیچ نقش و سهمی از آن نداریم ... دنیای پدر دنیای خاصی است ، گاهی هیچکس را به یاد نمی آورد.  در خلاء زمان و مکان  غوطه می خورد ...این روزها هجوم وحشی گرفتاری های کاری و روحی و روانی همه ی زندگیم را تحت شعاع قرار داده . شب لیستی از کارهایی را که قرار است انجام بدهم را جلو چشمم می آورم و فردا  از آن همه شاید یکی یا دوتا را   بتوانم عملی اش  کنم.

 این روزها خسته تر از آنم که حتی به فکر چند ساعت بعدم باشم . این روزها همه چیز  به هم ریخته است . همه معیارهایی که باید در زندگی  به آدم هدف بدهد  و او را به جلو براند.. این روزها گیجم از دوستی هایی که نمیدانم  کدامش را باور کنم . کدامش را باور نکنم. این روزها ، روزمرگی هایم را حتی گم کرده ام ...  این روزها را باید به حساب عمر نگذارم که پر است از استرس و نگرانی هایی که نمی دانم مرا به کجا خواهد کشاند...


نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 00:26 http://L-r-y.persianblog.ir

ایشالا همه چی درست میشه

ایشالا

دلارام سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 20:02 http://L-r-y.persianblog.ir

سلام
فائزه جان چرا از یه مشاور کمک نمیگیری؟ البته این یه پیشنهاده و قطعا خودت بهتر میدونی چیکار کنی چیکار نکنی

اتفاقا یکی از دوستام روانشناسه و تو مرکز مشاوره هم کار می کنه . پیشنهاد داد برم. سرم خلوت بشه حتما قراره برم. هرچند گاهی خودش میاد محل کارم و کلی باهام حرف می زنه. مشکل اساسی اینه که اصل مسئله که بابا و مامان باشه تغییر نمی کنه :(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.