آن ده که به !

 آن قدر سکوت شده ام که می ترسم حرف زدن یادم برود.

آن قدر نشسته ام که می ترسم راه رفتن را فراموش کرده باشم 

درخاموشی این روزهایم ! دیگر به هیچ نقطه ی امید و اتکایی دل نبسته ام...

چیزی هم از خدا نمی خواهم .شاید ندادنش هم از مصلحتش باشد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.