جون کندن!

به گنجشکی فکر می کنم  که جلوی پام .. درست جلو پام تو کوچه از آسمون افتادو جون داد .. ومن مثل بچه ها نشسته بودم روی زمین و جون دادنشو زار می زدم... نمیدونم تیرکدوم نامرد قلب کوچیک گنجشک رو از تپش انداخت...

چرا من !!؟  چرا باید من تو اون کوچه ی خلوت  باید شاهد جون کندنش باشم

چرا من ؟! .......

به امروز فکر می کنم ...

به تیرهایی  فکر می کنم که به احساس آدم  می خوره... وبال بال زدن گنجشک رو یاد آدم میاره  ...

 به زخمایی فکر می کنم که تا همیشه درد می کنه... همیشه درد می مونه !

دردی که تا همیشه یاد آدم می مونه  .... :(


تمامت کردم !

من
تمامت کرده ام
بیچاره کسی که
میخواهد با تو
شروع کند!

#افشین_یداللهی



باید امشب بروم..

 با فریاد  و هیاهوی همکاران  مغازه های بغلی فراخوانده شدم. کیک های یزدی خوشمزه انتظار مان را می کشیدند. طبق سنت همیشه اولین سوالمان این بود : به چه مناسبت؟ و وقتی  همکارمان ساعد دستش را نشان داد و النگویی به پهنای سه میلیون و نیم  تومان درخشیدن گرفت.  نمیدانم چرا حس بدی به من دست داد... مبارک گفتن ها و چشم های  خیره شده  بقیه همکاران و شوخی های معمول و من  کیک یزدی در دستم نصفش را خورده و نخورده به آرامی از  مغازه اش بیرون آمدم .. و  روی صندلی ام در تنهایی مغازه ام خزیدم .. حس عجیبی دارم . حس می کنم ذره ذره دارم تمام می شوم.  حس می کنم هیچ درخشش خیره کننده ای حس بد مرا از من نمی گیرد . حس می کنم  خیلی دیر شده است . باید بروم ... باید چمدان پر از تنهایی ام را بردارم و بروم پشت همان دریاهایی که می گویند شهر آرزوهایم است . باید بروم .. دیرم شده  خیلی دیر !

دنیای مجازی

 مجازی بودن چه حس بدی است ... آن طرف شیشه پر از رنگ باشد؛ پر از مهربانی های مجازی ؛ پر از زیبایی هایی که نمیدانی  می شود باورش کرد یا نه ؟ دنیای تو  دنیای بزرگی باشد به بزرگی مانیتور روبرویت که شب ها در تنهایی و خلوتت بزرگ می شود مثل همه  آرزوهایت . و تو با خنده هایشان می خندی با غصه هایشان گریه می کنی و بین این همه همهمه و  شلوغی جمعیت سعی می کنی غم های واقعی ات را پنهان کنی. اصلا تو به دنیا آمده ای که غصه های خودت را پشت خنده های دیگران به لبخند تبدیل کنی . دنیای مجازی تو ، دنیایی نیست که با آن زندگی کنی ؛ اما درگیرش می شوی ، با آن زندگی می کنی ، غصه هایش را  به جان می خری  با اینکه می دانی آنسوی شیشه ی  مات شده از اشک هایت هیچ واقعیتی وجود ندارد..

دنیای مان شده  مجازی، و واقیت دنیای ما در میان شلوغی و هیاهوی آنهمه عکس ها و نوشته ها و صداها  گم می شود... و غصه های واقعی مان مثل همیشه پشت همه این جمعیت  گم می شود.. گم ..  بی خیال دل ِ تنگ مان . بی خیال غصه های قایم شده پشت مانیتور ...!