از آن نصف شب هایی است که پاییز تا پشت پنجره اتاقم رسیده است. از آن شب هایی که حس می کنم باید با خودم و با خودم و باز هم با خودم خلوت کنم... چندسال پیش .قبل از هیاهوی شبکه های مجازی و حضور دوستان مجازی تر... جدول مونس تنهایی هایم بود. جدول همه ی وقتم را پر می کرد .. اما نمی دانم در بوران این همه گروه ها و شبکه ها ناگهان همه چیز تمام شد. با همه ضربه های بزرگ و کوچکی که از همین دنیای مجازی خوردم باز هم اعتیادوار پناه بردم به گروه دیگری و سرخورده از آن گروه به گروهی دیگر ... و این چنین شد که بعد از چند سال، حالا حس می کنم از من چیزی نمانده جز اعصابی داغون و معده ای زخمی و دلی شکسته .
آمده ام بگویم که دیگر حوصله هیچ گروهی را ندارم ... مدت هاست که می خواهم بروم ... از این دنیایی که هیچ نداد جز زخم های کاری دل و وابستگی هایی که به قیمت نابودی آدم ها تمام شد.
آمده ام بگویم دیگر هیچ وابستگی به هیچ کس ندارم جز خانواده ام . و جز همین صفحه که گاهی دلم می گیرد و می آیم و می نویسم هرچند مخاطبی ندارم . هرچند اینجا هم مثل همیشه تنها هستم . و تنها خودم را می خوانم و تنها به خودم دلداری می دهم.
آمده ام بگویم .. اعتیاد به دنیای مجازی از اعتیاد به خطرناک ترین مواد مخدر هم بدتر است . آمده ام بگویم بعد از شش سال تازه امرو ز نفس کشیدم و جدول حل کردم و فیلم دیدم و با خانواده ام حرف زدم و حسشان کردم .آمده ام بگویم هنوز هم دنیا جایی برای عشق ها و مهربانی های واقعی است. فقط باید قدم اول را محکم برداشت :)
سلام
مخاطبها خیلیهاشان خاموشند...خاموش میخوانندت...که هر کدامشون هم دلایل خودشون رو دارند برای سکوتشون...
همیشه کسانی هستند که میخوانندت و به نوشته هات فکر میکنند و شاید تاثیر بگیرند، هرچند خاموش....
موفق باشی در راهی که قدم اولش را برداشته ای دوست عزیز..
مرسی. چقدر دلگرم کننده بود حرفات