آمده ام بگویم!

از آن نصف شب هایی است که  پاییز تا پشت پنجره اتاقم  رسیده است. از آن شب هایی که حس می کنم باید با خودم و با خودم و باز هم با خودم خلوت کنم... چندسال پیش .قبل از هیاهوی  شبکه های مجازی و  حضور دوستان مجازی تر... جدول مونس تنهایی هایم بود.  جدول همه ی وقتم را پر می کرد .. اما نمی دانم در بوران این همه گروه ها و شبکه ها ناگهان  همه چیز تمام شد. با همه ضربه های بزرگ و کوچکی که از همین دنیای مجازی خوردم باز هم اعتیادوار پناه بردم به گروه دیگری و سرخورده از آن گروه به گروهی دیگر ... و این چنین شد که بعد از چند سال، حالا حس می کنم از من چیزی نمانده جز اعصابی داغون و معده ای زخمی  و دلی شکسته .

آمده ام بگویم که  دیگر حوصله هیچ گروهی را ندارم ... مدت هاست که می خواهم بروم ... از این دنیایی که هیچ نداد جز زخم های کاری دل و وابستگی هایی که به قیمت نابودی آدم ها تمام شد.

آمده ام بگویم دیگر هیچ وابستگی به هیچ کس ندارم جز خانواده ام . و جز همین صفحه که گاهی دلم می گیرد و می آیم و می نویسم هرچند مخاطبی ندارم . هرچند اینجا هم مثل همیشه تنها هستم . و تنها خودم را می خوانم و تنها به خودم دلداری می دهم.

آمده ام بگویم .. اعتیاد به دنیای مجازی  از اعتیاد به خطرناک ترین مواد مخدر هم بدتر است . آمده ام بگویم بعد از شش سال  تازه امرو ز  نفس کشیدم و جدول حل کردم و فیلم دیدم و  با خانواده ام  حرف زدم و حسشان کردم .آمده ام بگویم هنوز هم دنیا جایی برای عشق ها و مهربانی های واقعی است. فقط باید قدم اول را محکم برداشت :)


نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 01:09

سلام
مخاطبها خیلیهاشان خاموشند...خاموش میخوانندت...که هر کدامشون هم دلایل خودشون رو دارند برای سکوتشون...
همیشه کسانی هستند که میخوانندت و به نوشته هات فکر میکنند و شاید تاثیر بگیرند، هرچند خاموش....

موفق باشی در راهی که قدم اولش را برداشته ای دوست عزیز..

مرسی. چقدر دلگرم کننده بود حرفات

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.