درست وقت اذان است و مسجد محل با همان صدای همیشگی دارد اذان می گوید..غروب پاییزی سرد خلوتی است. چه خوب که کسی امروز کاری با من ندارد. آدم ها گاهی نیاز دارند با خودشان خلوت کنند. سنکهایشان را ازهم وا بکنند. درستی و نادرستی کارهایشان را ، خوبی ها و بدی هایشان را .
آدمها نیاز دارند در خلوت غروب سرد پاییزی! به گذشته شان ، به آینده شان بیشتر فکر کنند. شاید لابلای هزارتوی خاطراتشان جرقه ای زده شود و شاید همان جرقه بتواند گره از کارشان باز کند.
آدم ها لابلای خاطراتشان گاهی باید به کسانی فکر کنند که یک روز گمان می کردند اگر نباشند آنها هم نیستند. وابستگی های کشک و مقطعی آزاردهنده ای که آن روزها پر از امید و قشنگی و عشق و صداقت بود. اما آدمها خبر ندارند که فاصله بین عشق تا نفرت خیلی کم است . مرز بین نفرت تا عشق آنقدر کوتاه است که به ثانبه ای می شود از عشق به نفرت رسید. آدم ها غافلند از اینکه این نفرت ها و عشق ها تنها زندگی شان را نابود می کنند و هیچ دنیایی به آخر نمی رسد و هیچ کن فیکنی اتفاق نمی افتد !
آدم ها باید گاهی بیشتر به خودشان فکر کنند آن هم در غروب دلگیر سرد پاییزی محل کارشان! در خلوتی دلخواسته به دور از همه!
احساس و عقیده انسانها یه چیز نسبیه خوب که فکر کنی می بینی چیزایی که تو گذشته بد می دونستی الان شاید بد نباشه برات یا همین حسها و علاقه ها کسایی که تو زندگی آدم بودند و فکر می کرده که اگه نباشند و اونم نیست حالا بعد از اون همه سال اون همه سختی می بینی که اونا نیستند ولی تو هنوز هستی ...روزگارت شاد
ممنون عزیز. دقیقا همینطوره .