حال عجیب

حال عجیبی دارم . مثل همیشه نیستم . هرجا که می روم  از حرفهایشان سردرنمی آورم انگار دنیایشان با من فرق دارد. فقط صدا می شنوم . حرکت لبهایی که گاه به خنده باز می شود و گاه چشمهایی که  کوچک و بزرگ می شوند... من اینجا چکار می کنم . توی دنیایی که انگار همه شان پر از آدمک هایی است که  زبانم را نمی فهمند.

پنجشنبه ی  غمگینی است . پر از دلتنگی و افسردگی. پر از نفهمیدن و نشنیدن و ندیدن ..

من پر از حرفم  و آنها  مرا نمی بینند.

آنها پر از صدایند و من آن ها را نمی شنوم.

این روزها . حال ِ دلم اصلا خوب نیست.

نمیدانم شاید آن اتفاق بزرگ   قرار است بیفتد و این آرامش قبل از طوفان به پایان برسد...

امروز حال عجیبی دارم ... حالم پر از پرسیدن است و  زبانم پر از نگفتن و آدمک هایی که فقط دارند حرف می زنند  و می خندند !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.