واپسین ثانیه های شام غریبان است و من که نه عرضه عزاداری را داشته ام و نه امکانش را ... دلم از خیلی چیزها گرفته .. از خودم بیشتر از همه .. از قضاوت های عجولانه ام. من اعتراف می کنم که بارها و بارها دل آدم ها را شکسته ام .. و دلیل تکرار این شکستن ها این بوده که یا متوجه نشده ام یا خودم را زده ام به آن راه. اما این روزها بدجوری عذاب وجدان گرفته ام ... بدجوری دارم تاوان پس می دهم. شب های کابوس وار من شده سریال بی توقف خواب های من.. و روزهایی که همینطور بدشانسی پشت بدشانسی. حس خوبی ندارم و گاه حس می کنم نکند نفرین و آه کسی پشت سرم باشد.. نکند دل کسی را آنقدر شکسته ام که دیگر نمی تواند بند بزند ، نکند روحم سیاه شده . نکند دلم سنگ شده ؟ پس چرا پای هر فیلم و سریال و هر حرف و قصه ای که می نشینم چشم هایم بی هوا می جوشد و می بارم ..! چرا اینقدر دل نازک شده ام ..
خدایا ! تو را به تقدس این شبها سوگند می دهم ، جای بغض و حسد و کینه فقط لحظه ای مکث ، اندکی آرامش را در وجودم بیار!
خدایا ! تو را به پاکی این شب ها قسم می دهم نگذار آه و بغض و نفرین کسی پشت سرم باشد و روزگارم را سیاه کند. آمین!