جون کندن!

به گنجشکی فکر می کنم  که جلوی پام .. درست جلو پام تو کوچه از آسمون افتادو جون داد .. ومن مثل بچه ها نشسته بودم روی زمین و جون دادنشو زار می زدم... نمیدونم تیرکدوم نامرد قلب کوچیک گنجشک رو از تپش انداخت...

چرا من !!؟  چرا باید من تو اون کوچه ی خلوت  باید شاهد جون کندنش باشم

چرا من ؟! .......

به امروز فکر می کنم ...

به تیرهایی  فکر می کنم که به احساس آدم  می خوره... وبال بال زدن گنجشک رو یاد آدم میاره  ...

 به زخمایی فکر می کنم که تا همیشه درد می کنه... همیشه درد می مونه !

دردی که تا همیشه یاد آدم می مونه  .... :(


نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 20:16 http://l-r-y.persianblog.ir

میدونی فائزه شاید اون گنجشک از سر بچگی و نادونی کسی کشته شده و همینطو تیرهایی که به قلب آدما میخوره
بچه و کارای بچه گانه هم تکلیفش مشخصه

دل که می شکنه و تیری که به دل آدم میخوره چه فرقی می کنه با چه انگیزه ای بوده شاید از روی اتفاق ... ولی بهرحال بال ِ دل شکسته :(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.