این منم ..

نگرانی را می شود از سکوت های بی دلیل
از کابوس های شبانه
از خیره شدن به در و دیوار
 از حواس پرتی های روزانه  و تکرار حرف ها که «مگه با تو نبودم  حواست کجاست؟»
 نگرانی را می شود ازدل هزار رفته  فهمید
این روزها نگرانی شده  برایم مثل نفس کشیدن ! نگران خیلی ها . خیلی هایی که ظاهرا به من ربطی ندارند  و اصلن در دنیای واقعی من جایی ندارند!
بی قرارم ..یک جا بند نمی شوم .
بی حوصله ام دیگر داشتن و بودن و رفتن هیچ چیزی و هیچ کسی و هیچ جایی خوشحالم نمی کند
کودک درونم خیلی وقت است که منزوی شده .. انگار کسی ترسانده باشد .. اصلن لال شده ..
این روزها فقط  دلخوشی ام شده دوره کردن رمان های کتابخانه ام
 و خواندن فروغ عزیز .. که درمیان ذهنیت آلوده و بیمار گونه ی من مثل زلالیت یک رود جاری است..
.
و این منم
زنی تنھا
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک ھستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستھای سیمانی

 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.