عصر یک روز داغ تابستان

آخ  که چقدر بی حوصله ام .. حوصله هیچ کس را ندارم . سکوت تنها مرهمی است که می تواند دراین خلوت آرامم کند. خسته ام از هیاهوی این همه صدا ، خسته ام از  همهمه ی مبهم و دلگیر پیرامونم. کاش کسی هوس نکند به دیدنم بیاید. کاش  به دل کسی نیوفتم که بیاید و دلتنگی ام را بیشتر کند. خودخواهانه است اما  آنقدر حوصله ام سُریده که دیگر بهترین آدم های دنیا هم  اگربیایند. خوشحالم نخواهند کرد. رخوت عجبیی  وجودم را در خود مچاله کرده . حس خوبی ندارم . انگار دوباره  حادثه منتظر است پشت همین در . پشت همین سایه های مبهم درختان که با تکان باد طیفی از نور را در چشمم می ریزند. گم شده ام توی صدای بوق و دزدگیر و هیاهوی آدم های این حوالی ... انگار کسی جز من مشق سکوت و تنهایی را حفظ نکرده است . چقدر دلم مزرعه مان را می خواهد . همان مزرعه ای که عاشقانه کنار رود جاری اش می نشستم و غروب خورشید را بی هیچ واسطه ای تماشا می کردم. هوای دلم بدجور گرفته است:(

نظرات 1 + ارسال نظر
مَن‌ها چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 19:21 http://manha.blogsky.com/

امیدوارم روحیت بهتر بشه.

چه فایده . گوشیمو دزدیدند و داغ دو سیم کارتو به دلم گذاشتن :(((

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.