من امشب بدجوری دلم گرفته ... ازاون دل گرفتن ها که همراهش چاشنی حقارت و
مغبون زدگی و یه جورایی انگار به دیوار رسیدنه اونم بعد این همه تلاش و حس
احمقانه برای گذشتن و رفتن و رسیدن .. درحالی که تازه می فهمم .. من
هیچوقت پیش نرفتم .. هیچوقت ... به قول فروغ من فرو رفتم ... اونم تو
باتلاقی که اسمشو خوشبینانه گذاشته بودم زندگی.. :((
چه نا امید. کاش همه دل گرفتنها آخر شبی باشه. با خوابیدن و صبح بیدار شدن تموم بشه
بعضی دلگرفتگی ها شاید از ازل تا ابد ادامه داشته باشه.. بعضی دلتنگی ها شب و روز نمی شناسه :(
می خواستم باشی که باشم
خودخواهانه است؟
نهـــــــــ!
هرکس که گفت بهر تو مردم دروغ گفت
من راست می گویم که برای تو زنده ام...
*****************
سلام...خوشحال میشم بهم سر بزنی
نظر فراموش نشه...
سلام ، چشم حتما
حس من رو داری پس.
حس تلخ و دردناکیه :((