طلسم !

گاهی پر از حرفم ، پر از نوشتن .. پر از گفتن ولی وقتی شروع  می کنم می بینم چقدر خالی ام، هیچ حرفی رو نمی تونم کنار هم ردیف کنم و یه جمله ی کامل بسازم ذهنم پره و خالی ، امروز از اون روزاست. روزایی که هی می نویسم و هی پاکش می کنم... اصلا نمیدونم قراره چی بنویسم ... گاهی می رسم به همون نقطه ای که پر از هیچه ، پر از پوچ... گاهی از خودم می پرسم چه بلایی داره سرم میاد.. من  منی که پر بودم از همه ی واژه های دنیا ، الان هیچی ندارم ... یه حس گس که پر از ناگفته هاست ... حس بدی هم نیست چون توی دنیای من دیگه هیشکی سرگردون نیست . تو دنیای من دیگه هیشکی نگران نیست. خیلی وقته از دنیای من آدما کوچ کردن و رفتن .. خیلی وقته که وقتی چشمامو می بندم هیچ بنی بشری تو ذهنم وول نمی خوره ... جالبه دیروز یه دعا نویس بهم گفت که زندگی ِ تو،  طلسم تو طلسمه ... ومن توی برزخ باور کردن و نکردن این طلسم دست و پا می زدم ... دلم باور می کرد و عقلم بهِم می خندید به این خرافه ها.. گفت بیا طلسمتو باز کنم ... خب اینم از شانس منه که بین اینهمه آدم  من  زندگیم طلسم دوبله وسوبله میشه ... قراره یه روز برم پیشش و این همه زنجیر و قفل و طلسم زندگیمو باز کنه خدارو چه دیدی شاید یه روز همین عقل سرکشم دل  ساده لوح مو باور کرد!

نظرات 2 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 01:18

سلام خوبی فائزه
این پست زیادی ادبی بود من نظری نمیتونم بدم دربارش خب
یکم آسونتر بنویس

ادبی نبود که .. باشه :

آنا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 18:51 http://aamiin.blogsky.com

شاعرانه می نویسید. دوست داشتم نوشتنتونو. انگار یک ترانه تو جمله هاتون هست.

مرسی از نگاهتون ... اما این روزا خیلی خالی ام ... انگار همه ی ذوق و حس نوشتنم طلسم شده :(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.