بهار

بهار که می شود دلم پر می کشد برای درختان آلوچه ی صف کشیده کنار دیوار کاهگلی باغ بالا.. حاشیه جاده ای که  زیباترین منظره ی جهان  را در دلم رسم می کند.
بهار که می شود تازگی و برق زدن های برگ ها دلم را به رقص درمی آورد.
مگر می شود بهار باشد و عاشق نباشی؟ مگر می شود بهار بیاید و تو هنوز توی زمستان لابلای لباس های ضخیم دلت را پنهان کنی؟
مگر می شود بهار را بی اندازه دوست نداشت؟
مگر بارانش را می توان ندید؟

 بهار تولد زمین است و شکوه تجلی عشق در سرزمینی که هر گوشه اش چهار فصل زندگی است


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.