همه چیز متوقف شد

زمان گاهی برای آدم ها متوقف می شود . نه رشدی نه رفتنی ، نه آمدنی ... ثانیه ها فقط فرمالیته به جلو می روند و  من دراصل  گمشده ام  در بطن زمان ، در جایی بین آن سالها  شایدپنج  سال ، شاید ده سال ، شاید صدسال پیش ، نمیدانم  فقط خوب می دانم   گم شدم ... یک جایی خودم را جا گذاشتم  و الان از آن همه بودنم  یک جسم توخالی و بی احساسم  مانده است ...

زمان برایم ایستاده است.ایستاده است چون هر چه قدر هم که بچرخد می رسد سر جای اولش.

دلم می خواهد برگردم به اولین لحظه ای که زمان متوقف شد ... بازگردانمش ، کوکش کنم ، باتری اش را عوض کنم.. نمیدانم باید بلایی سرش بیاورم که  حرکت کند که توقف نداشته باشد.. ومن از همان لحظه آدمی دیگر شوم . آدمی که دیگر با احساسم تصمیم نگیرم ، آدمی که آدم ها را تا حدی دوست بدارم نه بیشتر و نه کمتر، آدمی که خودم را هم ببینم ...

زمان برایم ایستاده است مثل عمر پدرم که این روزها قبل از مرگش شیون رفتن سر داده است . و صبح تا شب لام تا کام در گوشه ای درازکشیده و خیره مانده به دیوار و پنجره .... دلم نمی خواهد مثل پدرم باشم ... دلم  نمی خواهد ساعت ها خیره به در بنشینم تا مرگ بیاید و مرا با خود ببرد.. نمیخواهم متوقف شوم. هرچند زمان بیرحمانه بی آنکه بخواهیم ما را در خود اسیر کرد ه است.

 امروز  عاقبت دل کندم از همه ، دل گرفتم از دنیایی که سالها بود مرا مسخره خودش کرده بود... دنیایی پر از دروغ و نیرنگ و غم و گریه و درد و گاه شادی هایی که مثل حباب بودند.

در د داشت دل کندن و بریدن اما کندم. همه چیز متوقف شد مثل همان زمانی که سال هاست در من ایستاده است به احترام همه ی دردهای کشیده و غم های در دل مانده ام  ...

اینستا  

تلگرام  ( متاسفانه به خاطر استفاده های کاری و ارتباط با مشتریان  و همچنین کانالم نتونستم این قلم رو خط بکشم. هرچند ارتباطمو به حداقل رسوندم )

لاین

وایبر

همه چیز تمام شد.

 و من امروز دوباره و چندباره پناه آورده ام به اسکای مهربانم

نظرات 1 + ارسال نظر
... جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 13:30 http://kokabesabz.blogfa.com/

بسیار عالی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.